تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت را کی ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حقالف ندارند چنانک طوطی با صورت آدمی الف ندارد کی ازو تلقین تواند گرفت حق تعالی شیخ را چون آیینهای پیش مرید همچو طوطی دارد و از پس آینه تلقین میکند لا تحرک به لسانک ان هو الا وحی یوحی اینست ابتدای مسلهی بیمنتهی چنانک منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه کی خیالش میخوانی بیاختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی کی متعلمست نه عکس آن معلم کی پس آینه است و لیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل
طوطیی در آینه میبیند او |
عکس خود را پیش او آورده رو |
|
در پس آیینه آن استا نهان |
حرف میگوید ادیب خوشزبان |
|
طوطیک پنداشته کین گفت پست |
گفتن طوطیست که اندر آینهست |
|
پس ز جنس خویش آموز سخن |
بیخبر از مکر آن گرگ کهن |
|
از پس آیینه میآموزدش |
ورنه ناموزد جز از جنس خودش |
|
گفت را آموخت زان مرد هنر |
لیک از معنی و سرش بیخبر |
|
از بشر بگرفت منطق یک به یک |
از بشر جز این چه داند طوطیک |
|
همچنان در آینهی جسم ولی |
خویش را بیند مردی ممتلی |
|
از پس آیینه عقل کل را |
کی ببیند وقت گفت و ماجرا |
|
او گمان دارد که میگوید بشر |
وان گر سرست و او زان بیخبر |
|
حرف آموزد ولی سر قدیم |
او نداند طوطی است او نی ندیم |
|
هم صفیر مرغ آموزند خلق |
کین سخن کار دهان افتاد و حلق |
|
لیک از معنی مرغان بیخبر |
جز سلیمان قرانی خوشنظر |
|
حرف درویشان بسی آموختند |
منبر و محفل بدان افروختند |
|
یا به جز آن حرفشان روزی نبود |
یا در آخر رحمت آمد ره نمود |
نظرات شما عزیزان: